خيلي كم يش مياد بعد از ظهر بخوابم.و امروز كه خوابيدم با دلهره از خواب پريدم
به قول مادر اون از بيداريمون اينم از خواب كه هميشه هرج و مرج دروني و بيروني ازا ر مون ميد هد.
غرو بي روي د رختمو ن چند تا جير جيرك اواز مي خوندن هنوز هم دارن مي خونن. كاش ميفهميدم چي ميگن. هر چي كه هست بيهوده با هم حرف نميزنند. هر چي كه هست حرفهايشان پايه و اساس دارد. شايدم اين روز ها به مذا قشان خوش نيا مده و دارن باهم بحث ميكنند و اعتراض. فكر كنم زياد در اين هواي مسمومو نيرنك و دورغ عمرشون كفايت نكنه...
امروز هم بي پروا باز پرنده اي اهنين بي مقصد خاموش شد. در همان حوالي..
بي پروا به چه سو ميرود اين ديار پر هيا هو..
حالا مي فهمم جير حير كها چي به هم مي گفتند...
ان پايين زمين گوشها يش را تير كرده
يعني حقيقت انجا مدفون است؟
من كه جيزي نگفتم.. فقط سر تكان دادم..

. نظرات شما باعث پیشرفت این وبلاگ خواهد بود . واینکه خوشحال میشوم که هر روز شما رو اینجا ملاقات کنم .اگر در پستی عکسها باز نشد لطفا در نظرات بفرمائید تا بلافاصله اصلاح شود . در پناه حق باشید . سبز بمانید و زعفرانی زندگی کنید!