من اون گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم به پیش هر کس و نا کس پی مرهم نمی گردم زمین خاکیم اما غرورم کم نمی گردد  .,                                                                          دیروز شیطان را دیدم در حوالی میدان غفلت بساطش را پهن کرده بود، مردم دورش را گرفته بودند هیاهو می کردند و بیشتر چیزی می خواستند. توی بساطش همه چی بود:غرور،حرص ،دروغ، خیانت، و عده ای تو خالی جنایت،جاه طلبی،سرقت، مواد مخدر،،فحاشی و ... هرکی چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی دلشان را می دادند،بعضی هوش و حواسشان را،بعضی روحشان را، و بعضی هاایمانشان را می دادند،بعضی خدایشان را و بعضی آزادی و آزادگی شان را ، بعضی غیرت و مروت و