گردو

قربونت برم که اینقدر مقامت رفته بالا قیمت م با کلاسه

 

همان بالا بمان

تعجبی ندارد كه این گردوی لذیذ از درختی تزئینی كه به همین علت دارای ارزش زیادی است، پدید می‌آید. مغز گردو شامل دو بخش ناهموار است. این بخش‌ها سفید رنگ هستند و بوسیله‌ی پوششی نازك و قهوه‌ای رنگ پوشیده شده‌اند و بخش‌هایی از آنها به هم متصل است. مغز گردو در پوسته‌ای سخت كه به شكل گرد یا دوك مانند است محصور شده است

به خاطر قلبتان گردو بخورید.
افزودن گردو به غذا یك روش مهم برای بهبود سلامت قلب است. گردو یكی از مهمترین منابع از چربی‌های اشباع نشده است. حدود 15% چربی موجود در گردو، چربی اشباع نشده مفید است. بررسی‌ها نشان‌داده‌است كه افزایش دریافت گردو با غلظت اشباع نشده در وعده غذایی، تأثیرات مثبتی روی میزان بالای كلسترول و دیگر فاكتورهای خطرناك قلب و عروق دارد. در یك بررسی ویژه، تأثیرات پائین‌آورنده كلسترول غذای ناحیه مدیترانه با یك غذای رایج مدیترانه كه 35درصد كالری آن از چربیهای اشباع نشده گردوی موجود در این غذاست را مقایسه كرده‌اند.

تولد

خب این خوب نیست که آدمی چندین ساعت تمام پشت میز کامپیوترش بنشیند و صدای موسیقیایش را تغئیر دهد و نتواند چیزی بنویسد تا خلاص شود! مخصوصا اگر در یک نیمه شب مجهز به آهنگ های رآک اَند متال با دوست احمق تر از خودش به چاک زده باشند و با صدای بلند - خیلی بلند ! - به این طور آهنگ ها گوش داده باشند و با سرعت زیاد - خیلی زیاد ! - رانده باشند و گاهی شیشه ها را پائین فریاد خیلی بلندی چیزی برای این جا و این زمان کشیده باشند تا رها شوند ... و نشوند ! 
دیگر اینکه آدمی باشد که امروز جهارمین تولد وبلاگش بوده باشد و اصرار داشته باشد تا هنوز فردا نیامده تولد وبلاگش را یاد خودش بیندازد . حتی اگر ساعت از....گذشته باشد و پست برای فردا ثبت شود اما حسابی با خودش حال کند که آره اخوی ... ما یک وبلاگی داریم که تا ندارد - البته قابل شما را ندارد ؛ پسورد بدهم خدمتتون؟ - و خلاصه وبلاگمان جهار سال قدمت تاریخی پیدا کرده . فکر کنید آدم در میان یک مشت صفر و یک قدمت تاریخی داشته باشد و احساساتش را به صورت حروف مختلف بخواهد بنویسد . 

البته تنها چیزی که روزگار این صفحه - این آرشیوجهار ساله - به من می فهماند "گذران" است . اینکه با چه سرعتی اتفاقات و جریان ها پیش می روند و ناگهان همه چیز عوض می شود . همه چیز عوض شده است . گوشت و مرغ و ماست و نان گران شده اند  و دوباره ارزان شده و  مثلا سه سال پیش این قیمت نبوده اند . یا مثلا بستنی و شیر و این طور چیزها این قیمت نبوده اند بلکه آن قیمت بوده اند !.

خب طبیعتا خیلی بد است سر مایداری تا کبکبه ...  ولی وقت که مردی شرمنده زن و بچه اش شود و زیر فشار مالی و اقتصادی مجبور شود آن قدر کار کند  - در نگاه خودش ایثار و فداکاری کند و همه این ها فقط برای خانواده باشد - که خودش و خانواده اش را گم کند . یا خانم خانواده مجبور شود دوشادوش و هم پای مرد خانه کار کند تا این وسط بچه ها فراموش کنند که مادری دارند . مادر سر کار است ! و آن وقت آن زن هم فکر کند که اگر کار نکند چرخه زندگیشان پنچر می شود و نهایتا این ماجرا به جدایی زن و بچه ها و پدر بیانجامد . و خانم خانه به خاطر اینکه نیازی به پول شوهرش ندارد احساس استقلالش بالا بگیرد و بخواهد خودش زندگی را بچرخاند . و نتواند . و در ظاهر قدرت و استقلالش ضعف بزرگی را پنهان کند . ضعفی که در ازای بی توجهی بوجود می آید . از همان موقعی که زن خواسته تکیه گاه باشد و نتوانسته . از همان موقعی که در نیاز پنهانش دوست داشته که کسی باشد که بهش تکیه بدهد و نبوده !

 

وقتی که اساساً آدم ها دنبال تبرعه کردن خود هستند و نه تنها اشتباهاتشان را اصلاح نمی کنند و نمی بینند و نمی پذیرند ؛ بلکه دائماً به فکر این هستند که تقصیر را گردن دیگری بیندازند و او را گیر بیندازند که چرا اوضاع این است و این چه طرز زندگی کردن است ؟ مقصر خودمان هستیم نه دیگران

فقط بی خودی شلو غش میکنی هیچ خبری نیست درست میشود

اگر خوب به خیابان ها ، به چشم های مردممان نگاه کنیم متوجه می شویم که هر آدمی غرق شده است در یک مشکلی و کسی نمی خواهد کاری به کسی داشته باشد ، اعتماد جایگاهی عمیقاَ متزلزل پیدا کرده و نه تنها این ؛ بلکه همه منتظرند تا چیزی بشود که مثل جنگل به جان همدیگر بیفتند  ایا این کار و اقعا درسته است؟. هر کسی فقط یک راه پله ای می خواهد که برود بالا و منافع خودش را تامین کند . تا بتواند زندگی کند و آن وقت این زندگیست؟ زندگی ای که مردم از کول هم بالا بروند و با پا توی صورت همدیگر بکوبند تا بالاتر بروند ... وقتی که می خواهند سوار اتوبوس شوند مثل پر کردن یک سطل آشغال شروع به فشار دادن کنند و در بسته شود ... و نشود ! واقعا روزگاز خوبی داریم خدا رو شکر

سرتان را درد آورده ام . ببخشید . اصلا وبلاگ که جای این بحث ها نیست آن هم پای حرف های یک وبلاگ نویس ِ درِپیت که مطلقا آش دهن سوزی نیست و طولانی هم می نویسد تازه ! بِ شرف ( این یه تیکه مخاطب خاص ندارد - بله بله ... با شما هستم دوستان خوبم . سلام عرض می کنم . چاکرم قربان )

دیگر چه می گفتم ؟ هان ... جشن تولد وبلاگ بود و من به جای اینکه تاریخ کیک و تحویل هدایا و یک جشن را بگویم برای شما به صحرای بیخیالی زده بودم  . دهانمان بسته است و امیدواریم همچنان به لطف خدای مهربان . به قول پدربزرگم - خدا رفتگان شما رو هم بیامرزد! - می گفت همین که این آب باریکه هَ باشَه بسَه... خدا رو شکر هزار مرتبه