زندگی  گربه ای یا گربه زندگی

چند شب پیش یه صحنه خیلی تکراری دیدم ولی نمی دونم چرا برام تازه بود انگار.

یه گربه رو دیدم که یه کیسه آشغال -که احتمالن توش ته مونده غذا، آشغال گوشت یا یه چیزی تو این مایه ها بوده- رو به دندون گرفته بود و داشت می برد که با زن و بچش بشینن یه شام دور همی بخورن. ماجرا همین بود. همین گربه هه. اون لحظه یهو حواسم جمع شد که این فلک زده الان داره چیکار می کنه؟ می ره پیش زن و بچش می گه چی؟ سرشو بالا می گیره می گه تو این دوره زمونه همین یه لقمه آشغالو هم بخورین و خدا رو شکر کنین؟ یا تو راه که داره می ره و همشم مراقبه که یه گوشه دیگه کیسه هه پاره نشه و حاصل دسترنجش! زمین نریزه با خودش می گه: می بینی؟ یه روزی برای خودم کفتری، گنجیشکی، یاکریمی، چیزی می گرفتم. هیچ کدوم اینام که نبود اقلن یه موش حلال که می تونستم بگیرم. حالا چی؟ یه کیسه آشغال که معلوم نیست آخرش چی توش باشه -اصلن حلال باشه یا نه- رو به دندون کشیدم دارم می برم به خورد زن و بچم بدم.

همین ماجرای ساده باعث شد یه ذره فکر کنم.

ماجرای زندگی بعضی از ماها هم یه وقتایی همینجوریه. با خودمون کاری کردیم که اگه یه کیسه آشغال پیدا کنیم باید کلامونو بندازیم هوا که لااقل تلاشمون بی فایده نبوده. از صبح تا شب داریم دنبال هیچی می دوییم و تازه اگه زرنگ باشیم برای چهار نفر خالی می بندیم و دو سه نفرو سرکار می ذاریم. ماجرای پیچیده ای نیست. کافیه جای خودمونو با گربه قصه مون عوض کنیم. احتمالن اون شب جناب گربه هم داشته با خودش فکر می کرده که این یارو رو نگاه. فکر کرده داره زندگی می کنه. اینم شد زندگی آخه؟

باز گربه هه شرف داره به زندگی یه سری از ماها. اون گربه بدبخت خودش نخواسته زندگیش اینجوری بشه. چیزیه که زندگی ماشینی ما و "لایف استایل" ما آدما بهش تحمیل کرده. امان از ما آدما...

حکایت ی دوست

خورشت ماست

نقل است که روزی؛ در کنگره حزب کمو‌نیستِ شورو‌ی سابق؛ در هنگام سخنرانی "نیکیتا خرو‌شچف" که با تقبیح جنایت‌های "استا‌لین" جهان را شگفت‌زده کرد، یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد: رفیق خرو‌شچف! وقتی بی‌گناهان مجازات می‌شدند و آن ظلم‌ها صورت می‌گرفت، شما کجا بودید؟... "خرو‌شچف" گفت: گوینده این سخنان از جا برخیزد. اما هیچ کس از جایش تکان نخورد. "خرو‌شچف" ادامه داد: «خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید. در آن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید!»

بهار