هنوز ادامه داره
كهگاهي تاجايي اشكهاروان شوندبايددلت سوخته بشه گاهي تاجايي كه دقايق تسلي بخش نباشه انگارنميخواي دست ازسرخودت برداري كه ديگه اروم بشيني يه گوشه اصلاانگارميخواييه راهي روبگيري كه پرازفرازونشيبه بعدش انقدرراه بري تابرسي به يك پيچ ديگه طاقت نمياري وسربرميگردوني .درقلبت خلابزرگي درست ميكني وباشايدميه احساس كمبود يااحساس رهايي.هيچ وقت نفهميدم كه راست ميگويم يادروغ.راستي هايم را دروغ ميپندارم وشايددروغهايم راراست.روي يك سراشيبي انگارنشسته اي كه اگرپايين رانگاه كني مرزي را ميبيني بين ابهاي زلال وتيره.بين ابهاي درخشان وگل الود.هي چشم ميدوزي موجي ياسنگي كه اين مرزواگه ميخوادازبين ببره نياد. هميشه در يك تحليل نهايي ميمانم هميشه در يك بازي ذهني ميبا زم كه چرا تفا وتها را نمي بينم. كه جرا نشانه ها را خوب درك نمي كنم. كه چرا چهار چوب ها ي هيچ چيزي را نميدانم. كاش ميتنوستم براي خودم سيستمي اختراع كنم كه بتوانم به ان پناه ببرم و مستقر بشم تا خود را مبهم تصود نكنم گاهي .....
مرز ها را گم كرديم مرز خوب و بد بودن. راست و دورغ. مرز ترش و شيرين بودن.
خداسه صدا رو خيلي دوست داره صداي خروس صداي قاري قران و صداي استغفار كننده.
صداي اشك يتيم كرسنه. صداي مادر فرزند كشته صداي شكم خروس و مرغ نخورده ها............
فكرم سردي كرده... برم چايي نباتي كه مادرم درست كرده رو بخورمو شايد چرنديات نگم ديگه......
از پنجره روي زمين يك قوربا غه ي كو جك مي بينم يك چشمش را مي بندد يكي را باز
و مرا تحت نظر دارد......
همين است كه هست .همواره چشمي غريب......
. نظرات شما باعث پیشرفت این وبلاگ خواهد بود . واینکه خوشحال میشوم که هر روز شما رو اینجا ملاقات کنم .اگر در پستی عکسها باز نشد لطفا در نظرات بفرمائید تا بلافاصله اصلاح شود . در پناه حق باشید . سبز بمانید و زعفرانی زندگی کنید!